بستن
تاریخچه جستجو

      فیلترشکن شما روشن است. برای استفاده بهتر از فیلیمو و تماشای رایگان با اینترنت ایرانسل، رایتل و مبین‌نت، فیلترشکن خود را خاموش و صفحه را از اول باز کنید.

      کارتون اینور آب

      کارتون اینور آب

      مناسب برای بالای 1 سال
      قسمت‌های
      اینور آب
      مرتب سازی
      • از اول به آخر
      • از آخر به اول
      • سامان که در مدرسه برای دفاع از دروازه خودش را به آب و آتش زده، با پای مصدوم راهی خانه می شود و تصمیم می گیرد پاهایش را در برابر ضربه مقاوم کند. اما وقتی باز هم وسط بازی بز وهندی، ضربه می خورد و به این نتیجه می رسد که باید مثل لاک پشت، یک سپر محافظتی کامل برای خودش دست و پا کند و با این فکر، می رود سراغ ساختن یک آدم آهنی غول آسا و...
        سامان که در مدرسه برای دفاع از دروازه خودش را به آب و آتش زده، با پای مصدوم راهی خانه می شود و تصمیم می گیرد پاهایش را در برابر ضربه مقاوم کند. اما وقتی باز هم وسط بازی بز وهندی، ضربه می خورد و به این نتیجه می رسد که باید مثل لاک پشت، یک سپر محافظتی کامل برای خودش دست و پا کند و با این فکر، می رود سراغ ساختن یک آدم آهنی غول آسا و...
      • خانواده آهنگر تصمیمی گرفته اند برای اولین بار به یک سفر دریایی بروند. هندی و یونانی و چینی و پدرجان هم هم سفر آنها می شوند. همه سوار کشتی هستند و آماده سفر، اما کشتی از جایش تکان نمی خورد. ناخدا برای عیب یابی از کابینش بیرون می آید که بر ثر حادثه ای از هوش میرود و راهی بیمارستان می شود. پدر جان تصمیم می گیرد شخصا کشتی را به راه بیاندازد. اما...
        خانواده آهنگر تصمیمی گرفته اند برای اولین بار به یک سفر دریایی بروند. هندی و یونانی و چینی و پدرجان هم هم سفر آنها می شوند. همه سوار کشتی هستند و آماده سفر، اما کشتی از جایش تکان نمی خورد. ناخدا برای عیب یابی از کابینش بیرون می آید که بر ثر حادثه ای از هوش میرود و راهی بیمارستان می شود. پدر جان تصمیم می گیرد شخصا کشتی را به راه بیاندازد. اما...
      • یک صبح خنک پاییزی، ریش سفید کنار پنجره خانه ش نشسته و آه می کشد. یک سوال فلسفی ذهنش را به خودش مشغول کرده. او چرا باید همه ی وقت و انرژی ش را برای حل مشکلات دیگران بگذارد؟.. با این فکر به این نتیجه می رسد که برای یک روز هم که شده ارتباطش را با مردم شهر قطع کند و فقط به تفریحات مورد علاقه خودش بپردازد...
        یک صبح خنک پاییزی، ریش سفید کنار پنجره خانه ش نشسته و آه می کشد. یک سوال فلسفی ذهنش را به خودش مشغول کرده. او چرا باید همه ی وقت و انرژی ش را برای حل مشکلات دیگران بگذارد؟.. با این فکر به این نتیجه می رسد که برای یک روز هم که شده ارتباطش را با مردم شهر قطع کند و فقط به تفریحات مورد علاقه خودش بپردازد...
      • پدر سامان از آن همه کارسخت هرروزه خسته شده است. در همین زمان سر و کله “چینی” پیدا می شود و انبوهی از ماشین آلات به درد بخور که می توانند زحمت کارهای پدر را کم کنند. آسان شدن کارها با استفاده از ماشین، زیر دندان پدر مزه می کند و او تا آنجا پیش میرود که...!
        پدر سامان از آن همه کارسخت هرروزه خسته شده است. در همین زمان سر و کله “چینی” پیدا می شود و انبوهی از ماشین آلات به درد بخور که می توانند زحمت کارهای پدر را کم کنند. آسان شدن کارها با استفاده از ماشین، زیر دندان پدر مزه می کند و او تا آنجا پیش میرود که...!
      • پیرمردی به نام پدرجان آمده تا به ریش سفید هشدار بدهد که یک پالنگ کن در اینور آب پیدا شده. کسی یا موجودی که پای بقیه را لنگ میکند! ریش سفید و پدر جان در کنار هم به فکر می روند که این ماجرا از کجا ممکن است آب بخورد. از جستجو به دنبال چاله چوله های احتمالی در سطح شهر این ور آب، تا گشتن دنبال کسی که ممکن است از لنگ زدن مردم شهر منفعتی ببرد...!
        پیرمردی به نام پدرجان آمده تا به ریش سفید هشدار بدهد که یک پالنگ کن در اینور آب پیدا شده. کسی یا موجودی که پای بقیه را لنگ میکند! ریش سفید و پدر جان در کنار هم به فکر می روند که این ماجرا از کجا ممکن است آب بخورد. از جستجو به دنبال چاله چوله های احتمالی در سطح شهر این ور آب، تا گشتن دنبال کسی که ممکن است از لنگ زدن مردم شهر منفعتی ببرد...!
      • روز تعطیل است و سامان تصمیم دارد کل روز را بازی کند و خوش بگذراند. برای همین هم توپ به دست سراغ رفقایش میرود اما از بخت بد هر کدام از آنها به نحوی گرفتار است. سامان توپش را به تورجها می سپارد و خودش راهی خانه می شود که بر حسب اتفاق با دخترکی آشنا می شود که او هم بی همبازی مانده است. سامان و سیمین تصمیم می گیرند آن روز را با هم بازی کنند اما...!
        روز تعطیل است و سامان تصمیم دارد کل روز را بازی کند و خوش بگذراند. برای همین هم توپ به دست سراغ رفقایش میرود اما از بخت بد هر کدام از آنها به نحوی گرفتار است. سامان توپش را به تورجها می سپارد و خودش راهی خانه می شود که بر حسب اتفاق با دخترکی آشنا می شود که او هم بی همبازی مانده است. سامان و سیمین تصمیم می گیرند آن روز را با هم بازی کنند اما...!
      • هندی یکی از ساکنین این ور آب است که به شانس و اقبال اعتقاد زیادی دارد و خودش را هم به شدت بد اقبال می داند. یکی از این بداقبالیهای او این است که بز چموش خانواده آهنگر، او را همبازی خود می داند و به محض دیدنش سر به دنبال او می کند، درحالیکه هندی اساسا از شاخ بزها می ترسد. در جریان یکی از این تعقیب و گریزها، هندی یک گردن بند عجیب پیدا می کند و...!
        هندی یکی از ساکنین این ور آب است که به شانس و اقبال اعتقاد زیادی دارد و خودش را هم به شدت بد اقبال می داند. یکی از این بداقبالیهای او این است که بز چموش خانواده آهنگر، او را همبازی خود می داند و به محض دیدنش سر به دنبال او می کند، درحالیکه هندی اساسا از شاخ بزها می ترسد. در جریان یکی از این تعقیب و گریزها، هندی یک گردن بند عجیب پیدا می کند و...!
      • کار هر روز مادر شده پخت و پز برای خانواده، و سامان و پدرش هم به دنبال یک منوی غذایی جدید هستند که برایشان هیجان آور باشد. از آن طرف سر و کله یک یونانی در شهر پیدا می شود که رستوران غذاهای سریع باز کرده اما از بد حادثه، آشپز چندان قابلی نیست و برای اینکه مشتریانش بتوانند غذاهای دستپخت او را بخورند مجبور است روشهای عجیب و غریبی برای غذا خوردن اختراع کند. اما...!
        کار هر روز مادر شده پخت و پز برای خانواده، و سامان و پدرش هم به دنبال یک منوی غذایی جدید هستند که برایشان هیجان آور باشد. از آن طرف سر و کله یک یونانی در شهر پیدا می شود که رستوران غذاهای سریع باز کرده اما از بد حادثه، آشپز چندان قابلی نیست و برای اینکه مشتریانش بتوانند غذاهای دستپخت او را بخورند مجبور است روشهای عجیب و غریبی برای غذا خوردن اختراع کند. اما...!
      • سامان درگیر خواندن کتابهای مصور است و پدرش را با قهرمانهای کتابها مقایسه می کند. پدر دچار این توهم میشود که باید با یک قهرمان قوی هیکل واقعی مبارزه کند و لذا با دستیاری مادر و به نیت حفظ نقش پدر قهرمان در ذهنیت پسرش، خودش را به آب و آتش میزند تا به یک مبارز قدرتمند تبدیل شود. از تمرین وزنه برداری، تا خوردن غذاهای پر انرژی و آموزش کاراته از روی فیلمهای رزمی!
        سامان درگیر خواندن کتابهای مصور است و پدرش را با قهرمانهای کتابها مقایسه می کند. پدر دچار این توهم میشود که باید با یک قهرمان قوی هیکل واقعی مبارزه کند و لذا با دستیاری مادر و به نیت حفظ نقش پدر قهرمان در ذهنیت پسرش، خودش را به آب و آتش میزند تا به یک مبارز قدرتمند تبدیل شود. از تمرین وزنه برداری، تا خوردن غذاهای پر انرژی و آموزش کاراته از روی فیلمهای رزمی!
      • مامان سامان با دو نفر از دوستانش نشسته و راجع به آینده بچه هایشان حرف می زنند. مادر سامان به یکباره احساس می کند که هبچ تصویری از آینده سامان ندارد و تصمیم می گیرد هرچه سریعتر مسیر پیشرفت و ترقی فرزندش را معلوم کند. از استعداد یابی تا تشویق، از جایزه تا تنبیه.. مامان همه راههایی را که به ذهنش می رسد امتحان می کند اما...!
        مامان سامان با دو نفر از دوستانش نشسته و راجع به آینده بچه هایشان حرف می زنند. مادر سامان به یکباره احساس می کند که هبچ تصویری از آینده سامان ندارد و تصمیم می گیرد هرچه سریعتر مسیر پیشرفت و ترقی فرزندش را معلوم کند. از استعداد یابی تا تشویق، از جایزه تا تنبیه.. مامان همه راههایی را که به ذهنش می رسد امتحان می کند اما...!
      • دو تا از هم مدرسه ایهای سامان با هم مو نمیزنند. حتا اسم هردوتایشان تورج است و سر و لباس یکسانی هم دارند! معلم و بقیه بچه ها سعی می کنند راهی برای بازشناسی آنها از هم پیدا کنند. معلم با وحشت سراغ ریش سفید میرود اما با کمال تعجب، شباهت آن دو تا به هم برای ریش سفید خیلی طبیعی جلوه می کند. ریش سفید معتقد است شباهت آدمها به هم طبیعی ترین چیز است...!
        دو تا از هم مدرسه ایهای سامان با هم مو نمیزنند. حتا اسم هردوتایشان تورج است و سر و لباس یکسانی هم دارند! معلم و بقیه بچه ها سعی می کنند راهی برای بازشناسی آنها از هم پیدا کنند. معلم با وحشت سراغ ریش سفید میرود اما با کمال تعجب، شباهت آن دو تا به هم برای ریش سفید خیلی طبیعی جلوه می کند. ریش سفید معتقد است شباهت آدمها به هم طبیعی ترین چیز است...!
      • سامان در خانه مانده و همه جارا به هم ریخته و درنهایت نصمیم گرفته با وسایل خانه برای خودش، یک آدمک غول پیکر بسازد. مادر سر می رسد و بادیدن این همه شیطنت دست بچه را می گیرد و پیش پدر به کارگاه آهنگری می برد. اما سامان آنجا هم تاب نمی آورد و همراه با مادر به خانه برگردانده می شود. پدر در راه بازگشت، از راه افتادن کلاس تابستانی در مدرسه خبردار می شود و سامان را ثبت نام می کند. اما سامان،...!
        سامان در خانه مانده و همه جارا به هم ریخته و درنهایت نصمیم گرفته با وسایل خانه برای خودش، یک آدمک غول پیکر بسازد. مادر سر می رسد و بادیدن این همه شیطنت دست بچه را می گیرد و پیش پدر به کارگاه آهنگری می برد. اما سامان آنجا هم تاب نمی آورد و همراه با مادر به خانه برگردانده می شود. پدر در راه بازگشت، از راه افتادن کلاس تابستانی در مدرسه خبردار می شود و سامان را ثبت نام می کند. اما سامان،...!
      loader

      دیدگاه‌های انیمیشن اینور آب

      دیدگاه ها
      • فصل ها
      • قسمت ها
      • بازگشت
      • فیلیمو ۱ آذر ۱۴۰۳
        _spoil :no__

        ما دیدگاهت را به تیم ساخت و انتخاب فیلم و سریال ها، مستقیما منتقل می کنیم.

    • لوگوفیلیمو
      فیلیموتور فیلیموتور​، یه گشت‌وگذار جذاب!

      چند ثانیه از هر فیلم و سریال رو برش زدیم. ​​بگرد و علاقه‌ت رو پیدا کن.

      برای شروع تور، رو به بالا بکشید.
      فیلیموتور

      همه تورهای مربوط به این سریال را تماشا کردید.

      باز هم تور داریم؟